محمد عمادمحمد عماد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

محمـــــــــــــــــد عماد

15 ماهگی قند عسل ...یکی پسر

قند عسل ما 15 ماهه شده  خیلی خوب راه میره ! 4تا دندون داره دوتا پایین ودو تا بالا  خیلی خیلی خوب حرف میزنه  نُ اِخوام :شیر میخوام  نُ اُخوام :نمیخوام  دَر دَر :بریم بیرون  دِّ:بده  بابا :بابا باوا :مامان ! عمه :لابد همون عمه است دیگه  تا :کفش  تاد :افتاد  آبّه :آب  عکسا ادامه مطلب   گل لاله تقریبا هم قد پسرکه      ...
9 ارديبهشت 1393

سومین مروارید

سومین مروارید قشنگ هم روئید گل پسر ناز من ... دندان نیش بالا دقیقا روزی که ١٤ ماهه شدی نمایان شد ..اینقدر خنده هات با مزه شده که حد نداره ٩/١/٩٣  
17 فروردين 1393

14ماهگی بهار خونه ما

گل پسرک ما 14 ماهه شدی مبارکت باشه گلم یه نوروز دیگه رو هم تجربه کردی هر روز از روز قبل توانمند تر وشیرین تر میشی چند قدم راه میری ... مروارید سوم هم در 9فروردین که 14 ماهه شدی جوانه زد   منظورتو خیلی خوب می رسونی با کلمات بی معنا !!! دادا :دانیال مَ مَ:مامان گاهی هم میگی ماما ب َب َ :بابا تا تا :کفش وراه رفتن نَ ن َ:شیر نُ:اشاره میکنی ومیگی نُ یعنی اینو میخوام گوشی ... وهر چیز شبیه به اونو بر میداری ومیذاری دم گوشت وحرف میزنی گاهی هم ساکت میشی مثلا به صحبت کسسی که اونور خطه گوش میدی ..اخم میکنی حین حرف زدن وتن صداتو بالا پایین میکنی ... عکسا در ادامه مطلب   خب وقتی میخوابی و...
9 فروردين 1393

پسرک دوست داشتنی من

http://blogcod.parsskin.com/zibasazi/love/2/15.gif   اینجا یک ماهه بودی قشنگ من انگار همین دیروز بود      این عکس ده روزت بود ووخاله فاطمه مامان هدیه وهانیه اومده بود خونه مون وشما لباس سبز تنت بود ..گفتن زردی داری منم همون موقع لباس سفید تنت کردم وشب هم بردیمت دکتر برای چکاپ که گفتن خیلی شدید نیست نیاز به دارو نداره         اینجا هم ٤ ماهت بود همش منتظر بودم بتونی گردنتو نگه داری    این عکس  سه ماهگیه وعکس قبلی 4ماهه بودی  5ماهه بودی می تونستی بشینی ..   6ماهه بودی بردیمت سر باغ ..اینا هم درختای...
25 اسفند 1392

13ماهه ی خونه ی ما

پسرک مهربون من 13 ماهه شدی مبارکت باشه عسلم  از وقتی یک سالگی رو رد کردی خیلی تغییرات عجیبی کردی  خیلی تلاش میکنی که حرف بزنی وکلمات بی معنی ومفهومی رو هم به زبون میاری که میخوای من جواب بدم ولی خوب من چیزی متوجه نمیشم وهمون حروف رو بهت بر میگردونم وتو خیلی ذوق میکنی  بسیار بی پروا از مبل ومیز وتخت بالا پایین میری  وقتی یه چیزی بخوای وما بهت اجازه ندیم میخوای با گریه کار خودتو انجام بدی ولی مامانی توجهیی نمیکنه به گریه ت وبنابراین زود بحث رو عوض میکنی   این تمایلی به راه رفتن نداری فقط چهاردست وپا خیلی سریع خودتو می رسونی به هدفت ..وقتی روی سرامیکا راه میری کف دستات اینقدر صدا میده جونممممممممممم  ...
11 اسفند 1392