محمد عمادمحمد عماد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

محمـــــــــــــــــد عماد

7

1392/11/22 22:51
نویسنده : مامان مریم
211 بازدید
اشتراک گذاری

سال نومبارک

با تاخیر اومدم اما سعی میکنم گزارش کامل بدم

ماه کوچولویم عیدت مبارک ایشالله عید اینده کنارمون باشی الهی آمین

سال تحویل :

صبح زود همه بیدار مییشن حتی من که خیلی خوش خواب بودم با اونی که شب قبل جای خواب راحتی نداشتم ...خونه مادر بزرگ خوابیدیم ....منو مامانی وابجی ها وخواهر زادهها با هم

مردانه هم جدا....به سرعت برق وباد نیمروی مورد علاقه مو درست کردم وبیار سریعتر حاضر شدیم ....حدود نیم ساعت تا ساعت تحویل سال مونده بود وارد صحن امامزاده شدیم ...خیلی وقت بود که این لحظه رو اونجا نبودم ....حس خیلی خوبی بود ....کنار ضریح قلبم خیلی آرووم وروشن بود ...دعای تحویل سال از بلندگو پخش شد وهمه جاسکوت بود انگار همه داشتن با خدا حرف میزدن ...همه آرزو داشتند ....روبرویم دخترکی بود که با ارایش زیاد وناخن های لاک زده قرآنی رو باز کرده بود ودستش روی خطوط بازی میکرد ....خدایا خیلی مهربونی .....دعا قرائت شد ....جمعیت انگار بعد مدتها دوری همدیگه رو دیده بودند با شوق وذوق خاصی احوالپرسی میکنن وبرای همدیگه سال خوبی رو آرزو میکنن .....قطعا آرزوی منم ماه کوچولو بود ....

عید دیدنی :

اول :یه پیرزن که امسال اولین سالی هست که عید اونو قلبا شاد کرده چون برق شادی رو چشمش می شه به راحتی دید ....برقی که تا امروز دیده نمیشد ...

آجیل های خوشمزه ای که مخصوص ومنحصر به فرده تخمه های بوداده خونگی که یه دونه اش می ارزه به تموم آجیل های اماده ....خرماهایی که با شاه دونه قلقلی شده وخیلی خوشمزه است ....میریم مهمونی بعدی ولی برای نهار بر می گردیم همین جا ...... ترشی هایی که بازم منحصر به فرده وبا کمترین امکانات ساخته شده اشتهای آدمو عجیب قلقلک میده ...

دوم :خونه ای که خانوم خونه از عشقش می ترسه !!!!آره درسته می ترسه چون عشقش علاقه شدیدشو با دستاش نشون میده وزن همیشه میخواد که عشقش نباشه تا با دخترکاش راحت باشه ...عشقی که سالها برای رسیدن بهش جنگیدن والتماس کردند تابه هم رسیدند والان .....

سوم :پیر زنی با چارقد سفید که با حوصله سنجاق خورده زیر گلوش وپیرمردی که با عینک ته استکانی ....یادت میاد از روزهایی که ساعت ها پای صحبتشون می نشستی وخسته نمیشدی ....

چهارم :زوجی که با تولد اولین فرزندشون کارشونو از دست دادند و روزگار سختی داشتند تا همین امروز و منتظر تولد چهارمین فرزند شون هستند ...

پنجم : یه اتاق 16 متری وادمایی که هیج وقت احساس تعلق نکردی بهشون ولی مجبوری سنت زیبای عید دیدنی رو به جا بیاری !پیر مردی که حس بدی بهش نداری ....میانه مردی که به شدت ازش متنفری وبعد سالها برای الولین بار بهش سلام میکنی ...از اون سلامایی که بزنی تو صورت طرف براش دلپذیر تره !!!......خانواده ای که یه کم دوستشون داری واه باهاشون مجبور به هم نشینی بشی حس بدی بهت دست نمیده !!...........مرد جوانی که اگه ادم کشتن جرم نبود قطعا صد کفن پوسونده بود !!!وزنی جوان و زردنبو که همیشه نگاه حسرت بارش به تو عینهو پتک میمونه توی سرت .....زن میانسالی که همه دلخوشی هاش بچه هاش هستند و بغل کردن پسرک 4 ساله اش بحث چندش آور همه اطرافیان شده ....بچه هایی که با دیدنت ذوق میکنن ویکی یکی به صف میان تا ببوسیشون ویه خنده تحویل بگیری ....باید یک ساعت بشینی وادای یه فرد شاد وخوشبخت رو در بیاری وبعد اجازه بگیری واز اون جهنمی بیرون بری ............

این بود عید دیدنی هایی که رفتیم .....

مهمونی هامون :

اول :میگن اومده خواستگاری ....ولی وقتی تو رو سوال پیچ میکنه انگار ماموریه که اومده اطلاعات بدست بیاره وبره ...

بقیه شون حرفی برای گفتن نداره ...این طوری تموم میشه تعطیلات عید و دوازده فروردینه که باید برگردی....جاده هز چقدر هم دست انداز داشته باشه بازم زیبایی طبیعت اطراف نمیذاره که بهت سخت بگذره ....سیلی که از جاده عبور میکنه وبا ذوق تمام باید ازش بگذری ...

سیزده به در رو تو پست بعدی می نویسم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)