محمد عمادمحمد عماد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

محمـــــــــــــــــد عماد

دوماهگی پسرم

دو ماهگیت مبارک پسرکم همیشه استرس دو ماهگی گل پسری رو داشتم به خاطر واکسن! از وقتی به دنیا اومده روزا رو میشمردم که این بحران رو به خوبی سپری کنم !خیلی می ترسیدم ازش پسرم خیلی صبوره وتحمل درد داره ...ولی با این وجود نگران بودم .. زن عموی محمد عماد توی همون مرکز بهداشتی که پرونده پسرم هست کار میکنه ومن تا حدودی خیالم راحت بود ولی بازم ... شبش نتونستم خوب بخوابم همش تصور می کردم که چه اتفاقی میفته ...ساعت 7 قطره استامینوفن دادم بهش وبا مامانم هماهنگ کردم که با هم بریم ..همسری هم مرخصی ساعتی گرفت تا ما رو برسونه به مزکر بهداشت که اتفاقا خیلی هم به خونه نزدیکه اما از ترس گریه پسرک با ماشین رفتیم ...تموم مدتی که قد ووزن محمد عمادم رو ...
14 فروردين 1392

سال نو مبارک

بهار طبیعت بر همگی مبارک امیدوارم سال جدید سالی سرشار از موفقیت برای همه باشه خانواده کوچیک ما هم امسال سال نوی متفاوتی رو تجربه کرد...امسال پسر کوچولوی ما هم سفره هفت سین رو دید واولین بهار رو تجربه کرد ایشالله 120 تا بهار رو ببینه ..الهی آمین حس خیلی خوبی بود امسال بعد سالها یه هفت سین سه نفره داشتیم ...سفره ای که خیلی هول هولکی ودر حالی که محمد عماد تو بغلم بود چیده شد ! پسرم 52 روزه بود لحظه سال تحویل ...قربونش برم هر سال که تموم میشه به این فکر میکنم که در اون چه اتفاقهای خوب وچه خدای نکرده حادث تلخی داشتیم سال 91 برای من بهترین ها رقم خورد ...مادر شدم ...روزهای خیلی خوبی داشتم توی سال گذشته ..اون لحظه ای که جواب تست ب...
6 فروردين 1392

40 روزگی پسرمممم

نوزدهم اسفند پسرکم 40 روزه شد 40 روزه که بهشت به خونه م اومده ...قربون قدمت پسر مهربونم همه دنیای منو پدرت هستی عزیزممم مریم نوشت :وبلاگم هم یک ساله شد پارسال 19 اسفند وبلاگ ساختم واز خدا خواستم که ماه منو بهم بده وامسال 19 اسفند ماه من 40 روزه بود خدایا ممنونتم ....خدایا شکرت که منو ناامید نکردی ...خدایا همه منتظرا رو دریاب.. یه خواب راحت بعد حموم 40 روزگی ...
21 اسفند 1391

یک ماهگیت مبارک ماه من

یک ماه به سرعت برق وباد گذشت ... عاشقتم پسرک مهربونمممممممم.. 27روزت که بود بردیم دکتر قدت 54 ووزن هم 4 کیلو بود پسر قد بلندمممممممممم خیلی حرف برای گفتن دارم سر فرصت می نویسم مریم نوشت:عکسهای یک ماهگی در ادامه مطلب ...
13 اسفند 1391

29 منوپسرکم

ساعت از سه نیمه شب گذشته ومحمد عمادم برای شیر خوردن بیدار شده .برق قطع شده ومن با نور چراغ شارژی به پسرم شیر میدم ..شیرشومیخوره میذارمش روی شونه م تا آروغ بزنه ...گرمای نفسش رو روی گردنم حس میکنم ...خیلی آروم صورتم رو به صورتش نزدیک میکنم وگونه مو می چسبونم به لپ مخملیش ...اشک امونم نمیده ....مثل سیل سرازیر میشه وقلبم شروع میکنه به تند تند تپیدن ...اشک چشمم صورت پسرم رو هم خیس میکنه ...اسم همه دوستانی که منتظرن رو به زبون میارم ومیگم خدایا همه شون یه همچین شبایی رو تجربه کنن ...به حافظه م فشار میارم که اسم کسی از قلم نیفته ...پسرم رو میذارم تو گهواره تا بخوابه ومن دارم به گذشته ها فکر مبکنم ....خدایا شکرت مریم نوشت :دارم اسباب کشی میکنم ....
19 بهمن 1391

28... سر اومدن انتظار

سلام دوستان گلم کمتر از 10 ساعت دیگه قراره ماه من بیاد تو بغلم ...خیلی استرس دارم .... شمار ساعتهایی که دو قلب توی وجودم می تپه داره یک رقمی میشه وقلب دوم من میاد تو بغلم ..دلم برای این روزها تن میشه ...برای لگداش ...برای دلواپسی هاش ....هم هیجان دارم که قراره پسرکم به دنیا بیاد وهم نگرانم ویک دنیا استرس دارم ...صدای تپیدن قلبمو میشنوم ...انگاری قراره از قفسه سیینه م بزنه بیرون ... به دعاهای قشنگتون خیلی محتاجم دوستان گلم براتون دعا میکنم اگه قابل باشه همون لحظه اولی که انتظار 11 ساله م تموم میشه ... دوستان منتظرم ...به یادتون هستممم باید برم نظرات وبلاکمو بخونم ولیست دوستانی که التماس دعا گفتن رو روی یه برگه بنویسم ...
8 بهمن 1391

صدای پای بهار من ...

سلام دوستان عزیزم الان که دارم براتون می نویسم اولین روز هفته 38 هستم وبه احتمال زیاد تا ده روز دیگه پسرکم رو به دنیا بیارم ازتون میخوام برام دعا کنید ....خیلی حرف دارم برای نوشتن ولی هیچ کدومش به زبونم نمیاد..یه جورایی هنوز تو شوکم .... از فردا شارژ اینترنتم تمام میشه واحتمالا یک ماهی شارژ نکنم چون مهمون میاد وبعدش هم دیگه نی نی ایشالله ..یه کم اوضاع رو به راه بشه حتما میام دوستان عزیزم حلالم کنید ودعا کنید پسرکم سالم بیاد بغلم منم قول میدم برای همه تون دعا کنم و اولین نگاهی که به صورت پسرکم انداختم خدا رو قسم بدم که دوستان گلم رو هم به آرزوشون برسونه خیلی استرس دارم خیلیییییییییی ... دوستتون دارم دوستان عزیزم فع...
30 دی 1391