محمد عمادمحمد عماد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

محمـــــــــــــــــد عماد

ورود به ماه هفتم ...ماه اعصاب

1391/10/23 16:06
نویسنده : مامان مریم
133 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماه کوچولوی من ...با تاخیر عیدت مبارک پسر گلم

عید غدیر بر همه تون مبارک ....

روزهای انتظار منو پسرکم دو رقمی شده خدا رو شکرررر ...الان دارم ثانیه ها رو میشمرم ..از طرفی هم نگرانم ...ناراحتم که این روزا داره مثل برق وباد می گذره وتجربه شیرین من به پایان میرسه نمیدونم یه بار دیگه این روزای قشنگ رو تجربه خواهم کرد یا نه ؟در هر حال راضیم به رضایش ...این روزا ورد زبونم دعا برای مادرای منتظره ...اونایی که میدونم چی میکشن ...خدا یا خودت کمکشون کن .

گاهی اوقات نگرانی بهم اجازه نمیده که از این روزها لذت ببرم ...توی اون لحظه فقط وقتی ارووم میشم که همه چی رو به خدا می سپرم .. قلبم آرروم می گیره ...گاهی این نگرانی تا ساعتها منو مشغول خودش میکنه انگار یادم میره که پسرکم یه نگهبان ومحافظ خیلی مهربون داره که همیشه مواظبشه ...

یکی از همون وقتا پریشب بود یعنی شب عید غدیر ...استرس ونگرانی منو بد جوری کلافه کرده بود طوری که همسری همش می پرسید مشکلی داری؟درد داری؟

من از نگرانی هام براش نمیگم بهم می ریزه ...دوست ندارم این فکرای بی اساسم او رو هم نگران کنه ...استرسایی که با یه خواب بد دیدن ...یه تلفن نابجا ..یا هر چیز دیگه ای بوجوود میاد و...این روزا خوابم خیلی کم وسبک شده ...بعد نماز صبح همسری پیشنهاد داد بریم حرم ..منم که به شدت مضطرب بودم قبول کردم ...وقتی رسیدم پای ضریح بغضم ترکید ...

بعضی تیپ های شخصیتی ذاتا مضطربن ومستعد افسردگی واضطراب ...منم از اون دسته آدمها هستم ..همیشه در گذشته سیر میکنم وخاطراتم رو لحظه به لحظه به یاد میارم ...ناخودآگاه حوادث زندگیم مثل تقویم تاریخ میاد جلو چشمم ...نگرانی دو روز پیشم هم به خاطر همین موضوع بود و...پارسال این روزا ...

دیروز همسری رفت عید دیدنی سادات ....وقتی برگشت با کلی شیرینی وعیدی چشمکمیگه مریم !چرا پارسال عید غدیر نرفتم عید دیدنی ؟یادت میاد؟ناراحتگفتم آره یادمه ........روز بعد عید غدیر بود مثل همچین روزی ...(الان که دارم می نویسم )

پارسال من حالم خوب نبود وهمسری هم مثل همیشه پرستارم بود ...خدا حفظش کنه ...

سالگرد اون روزای تلخ ....خدایا اون روزا رو نصیب هیچ زنی نکن ...الهی آمین

امروز که روز بعد عید غدیره من پسرکم رو دارم داره تو دلم تکون میخوره مثل همین الان !..میگه من هستم نگران نباش ...برای همیشه ...دیگه تنهات نمیذارم ..قربون لگدای پسر زرنگم ....پسرک 26هفته ای من ..عاشقتم ...

هر روز با لگدای شیرینش بیدار میشم وچند لحظه ای تو خیالم باهاش حرف میزنم بعد میرم نماز صبحم رو میخونم ...خدایا شکرت ....

هر کی برای احوالپرسی زنگ میزنه حال پسرک رو می پرسه هرکسی هم با یه اسم !

اخه هنوز پسرک ما اسم نداره دیشب همسری میگه یه اسم انتخاب کنیم واعلام کنیم تا ملت راحت بشن دیگه اینهمه دنبال اسم نگردن ...

مریم نوشت :خدایا بازم شکرت ..هوای منو پسرکم رو مثل همیشه داشته باش ...تنهامون نذار ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)