محمد عمادمحمد عماد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

محمـــــــــــــــــد عماد

یک ماهگیت مبارک ماه من

یک ماه به سرعت برق وباد گذشت ... عاشقتم پسرک مهربونمممممممم.. 27روزت که بود بردیم دکتر قدت 54 ووزن هم 4 کیلو بود پسر قد بلندمممممممممم خیلی حرف برای گفتن دارم سر فرصت می نویسم مریم نوشت:عکسهای یک ماهگی در ادامه مطلب ...
13 اسفند 1391

29 منوپسرکم

ساعت از سه نیمه شب گذشته ومحمد عمادم برای شیر خوردن بیدار شده .برق قطع شده ومن با نور چراغ شارژی به پسرم شیر میدم ..شیرشومیخوره میذارمش روی شونه م تا آروغ بزنه ...گرمای نفسش رو روی گردنم حس میکنم ...خیلی آروم صورتم رو به صورتش نزدیک میکنم وگونه مو می چسبونم به لپ مخملیش ...اشک امونم نمیده ....مثل سیل سرازیر میشه وقلبم شروع میکنه به تند تند تپیدن ...اشک چشمم صورت پسرم رو هم خیس میکنه ...اسم همه دوستانی که منتظرن رو به زبون میارم ومیگم خدایا همه شون یه همچین شبایی رو تجربه کنن ...به حافظه م فشار میارم که اسم کسی از قلم نیفته ...پسرم رو میذارم تو گهواره تا بخوابه ومن دارم به گذشته ها فکر مبکنم ....خدایا شکرت مریم نوشت :دارم اسباب کشی میکنم ....
19 بهمن 1391

28... سر اومدن انتظار

سلام دوستان گلم کمتر از 10 ساعت دیگه قراره ماه من بیاد تو بغلم ...خیلی استرس دارم .... شمار ساعتهایی که دو قلب توی وجودم می تپه داره یک رقمی میشه وقلب دوم من میاد تو بغلم ..دلم برای این روزها تن میشه ...برای لگداش ...برای دلواپسی هاش ....هم هیجان دارم که قراره پسرکم به دنیا بیاد وهم نگرانم ویک دنیا استرس دارم ...صدای تپیدن قلبمو میشنوم ...انگاری قراره از قفسه سیینه م بزنه بیرون ... به دعاهای قشنگتون خیلی محتاجم دوستان گلم براتون دعا میکنم اگه قابل باشه همون لحظه اولی که انتظار 11 ساله م تموم میشه ... دوستان منتظرم ...به یادتون هستممم باید برم نظرات وبلاکمو بخونم ولیست دوستانی که التماس دعا گفتن رو روی یه برگه بنویسم ...
8 بهمن 1391

صدای پای بهار من ...

سلام دوستان عزیزم الان که دارم براتون می نویسم اولین روز هفته 38 هستم وبه احتمال زیاد تا ده روز دیگه پسرکم رو به دنیا بیارم ازتون میخوام برام دعا کنید ....خیلی حرف دارم برای نوشتن ولی هیچ کدومش به زبونم نمیاد..یه جورایی هنوز تو شوکم .... از فردا شارژ اینترنتم تمام میشه واحتمالا یک ماهی شارژ نکنم چون مهمون میاد وبعدش هم دیگه نی نی ایشالله ..یه کم اوضاع رو به راه بشه حتما میام دوستان عزیزم حلالم کنید ودعا کنید پسرکم سالم بیاد بغلم منم قول میدم برای همه تون دعا کنم و اولین نگاهی که به صورت پسرکم انداختم خدا رو قسم بدم که دوستان گلم رو هم به آرزوشون برسونه خیلی استرس دارم خیلیییییییییی ... دوستتون دارم دوستان عزیزم فع...
30 دی 1391

ورود به ماه هفتم ...ماه اعصاب

سلام ماه کوچولوی من ...با تاخیر عیدت مبارک پسر گلم عید غدیر بر همه تون مبارک .... روزهای انتظار منو پسرکم دو رقمی شده خدا رو شکرررر ...الان دارم ثانیه ها رو میشمرم ..از طرفی هم نگرانم ...ناراحتم که این روزا داره مثل برق وباد می گذره وتجربه شیرین من به پایان میرسه نمیدونم یه بار دیگه این روزای قشنگ رو تجربه خواهم کرد یا نه ؟در هر حال راضیم به رضایش ...این روزا ورد زبونم دعا برای مادرای منتظره ...اونایی که میدونم چی میکشن ...خدا یا خودت کمکشون کن . گاهی اوقات نگرانی بهم اجازه نمیده که از این روزها لذت ببرم ...توی اون لحظه فقط وقتی ارووم میشم که همه چی رو به خدا می سپرم .. قلبم آرروم می گیره ...گاهی این نگرانی تا ساعتها منو مشغول خودش ...
23 دی 1391

14 نبض زندگی ما

سلام ماه کوچولوی دوست داشتنی من! تقدیم یه تو که حالا ضربان قلبت نبض زندگی ما رو تو دست خودش گرفته ... تو بخواب من تمام شب های با تو بودن راباید بیدار باشم ...هر شب هزاران بوشه نذرت کرده ام ....من میبوسمت خدا می شمارد ...یک ؛دو ؛سه .... همه زندگی من! بالاخره دیروز همزمان با سوم شعبان ومیلاد با سعادت امام حسین (ع)ضربان قلبت رو دیدم وخدارو هزار بار شکر کردم بابت این نعمتش وقتی روی تخت سونو گرافی دراز کشیدم تموم تنم از شدت استرس می لرزید ....هم خوشحال بودم وهم نگران ....دکترم در کمال آرامش سونو رو انجام داد وقتی گفت تصویر یک جنین با ضربان منظم انگار تموم خستگی های این مدت با هم از تنم بیرون رفت ...در اون لحظه برای همه دوستان منتظرم د...
22 دی 1391